جدید ترین داستان های سکسی ایرانی حتما بخوانید لذت ببرید

من تو یه خانواده پنج نفره زندگی میکنم تو خونه ما کسی با نوع پوشش و نوع اعتقادو واینجور مسائل هم دیگه کار ندارن چون خانواده مادرم کلا مذهبی و مقید ولی خانواده پدرم نه بی ایمان ولی معمولی به همین خاطر ما رو به حال خودمون گذاشتن که خودمون انتخاب کنیم چجوری باشیم
خلاصه من بچه آخرم و دوتا داداش دارم از خودم بزرگ تر رضا بیست و چهار سالشه و عروسی کرده با دختر خالم .هم رضا هم زنش راضیه مثل خانواده مادری هستن کاملا مقید البته من هم همینطور بودم و کیوان ک نه نمازی نه روزه ای هیچی. کیوانم بیستو دو سالشه.
خلاصه مسیر زندگی من از دو هفته مونده به عید نود و شیش وارد مسیر تازه ای میشه.یه روز با راضیه رفتیم بازار برای خرید عید انقدر شلوغ بود باید قدم هامون رو مورچه ای برمیداشتیم زن و مرد تو هم میلولیدیم من بیشتر راضیه رو سمت جاهای خلوت هدایت میکردم ک کمتر تماس بدنی با مردی دلشته باشیم ولی مگه جای خلوت پیدا میشد .همینطور ک داشتیم مغازه ها رو میدیدیم میرفتیم یهو خیلی دیگه شلوغ شده .هم به خاطر اینکه جلوی یه پاساژ بود هم دست فروش زیاد داشت
یه لحظه حس کردم یکی قشنگ دست کشید به کونم اول فکر کردم اتفاقی بود ولی باز تکرار شد انقدر شلوغ بود حتی جا برای چرخیدن نداشتم ببینم کیه تا به زور برگشتم دیدم یه پسر ک رو صورتش یه خط چاقو داره خیلی ترسناک بود قیافش تا اومدم داد و بیداد راه بیندازم دستش رو به زور آورد بالا تو شلوغی چاقو نشون داد و با اخم و غضب با کلش اشاره کرد برگرد منم ک لال شده بودم برگشتم فقط بغض کردم اول فکر کردم راضیه فهمیده یه نگاه ک به راضیه کردم دیدم اصلا تو باغ نیست داره جنسای دست فروش هارو میبینه تو فکر بودم ک راضیه رو متوجه قضیه بکنم ک یه دفه حس کردم یه چیزه غیره دست رفت لای کونم اول فکر کردم ته چاقوشه ولی وقتی بیشتر فشار داد فهمیدم آلتشه دیگه داشتم سکته میکردم دوست داشتم زود تر راه باز بشه ولی این تازه اولش بود دستش رو انداخت مچ دستم رو گرفت منم برای اینکه مقاومت کنم دستم رو از آستین چادر عربیم کشیدم تو و اونم ک مچم رو گرفته بود دستش اومد تو چادرم وراه براش باز شد دستش رو رسوند به سینه هام داشت سینه هام رو میچلوند با این ک اصلا راضی نبودم به کاراش ولی داشتم یه حالی میشدم داشتم تحریک میشدم اونم از عقب آلتش رو محکم لای کونم فشار یه تکونی آلتش خورد که فهمیدم ارضا شده همین ک ارضا شد دستاش رو کشید بیرون کم کم فاصله گرفت وقتی برگشتم دیدم داره به زور مردمرو هل میده بره سمت خیابون
یه چند دقیقه ای ک گذشته از اون شلوغی اومدیم بیرون به راضیه گفتم بریم دیگه حوصله ندارم گفت کجا بریم هنوز خرید دارم آروم گفت هنوز لباس زیر نخریدم ک یه دفعه از دهنم پرید خوش به حال رضا(اصلا عادت نداشتیم با راضیه اینجور رومون به هم بازباشه از این الفاظ استفاده کنیم)
یوهو راضیه چشاش کاتلین سکسی گرد شد ولی چیزی نگفت رفتیم تو یه مغازه پره لباس زنونه از لباس زیر گرفته تا تاپ و شلوار دامن و سارفون و ساپورت و ... راضیه ک داشت تو لباس زیرا میلولید و منم کم کم حالم داشت جا میومد یه تاپ سفیده بندی برداشتم رفتم پوشیدم و راضیه رو صدا کردم نظر بده وقتی دید گفت قشنگه فقط یه لحظه وایسا در نیار تا بیام .رفتو با یه شلوار استرج سفید برگشت گفت اینو هم بپوش باهاش اینا رو من حساب میکنم به عنوان عیدی.بعد کلی تعارف بازی رفتم شلوار رو بپوشم اما بعدش دیگه حوصله نداشتم و بداخلاقی کردم که بریم خونه خونه که رسیدیم پرسید چته منم بی مقدمه همه ماجرا رو گفتم ولی مردمو زنده شدم تا گفتم حرفام ک تموم شد راضیه بلند شد گفت فکرشم نکن تغصیر تو ک نبوده منم برام پیش اومده دستمالی بشم
پرسید دوست پسر داری؟
گفتم نه
گفت دروغ نگو
گفتم به جون مامانم نه فقط دو سه باری شیطون رفته تو جلدم نتونسم خودم رو کنترل کنم خود ارضایی کردم .
وای نرگس نفسم بند اومد گفتم شاید شیطونی کردی .
مگه گناه کمیه همینم ؟؟
ادامه ی داستان سکسی
نه کم نیست ولی هر دختری هر چقدرم مقید باشه ممکنه این کار رو بکنه اگه راستش رو بخوای من خودم چند باری این کار رو کردم .
باورم نمیشه راضیه راست میگی تو دختری که مکه رفتی کربلا رفتی نمازت یه دفعه قضا نمیشه.

آره درسته شیطونه دیگه نمیشه کاریش کرد حالا بسه دیگه الان مامانت اینا برمیگردن بلند شو لباسا رو یه پرو کنیم دوباره .
راضیه لباسا رو آورد تا بپوشیم .شلوارش رو ک در آورد نشست رو تخت تا دولا بشه جورابشم در بیاره آخه اصلا تو خونه به جوراب عادت نداش.همینکه نشست لای پاش باز شد دیدم به اندازه یه بنده انگشت شرتش خیسه خندم گرفت گفتم این دیگه چیه وقتی سرش رو بالا آورد فهمید چشمم کجاست با خنده گفت کوفت چیکار کنم تقصیر من نیست سه روزه پریودم تموم شده هنوزم وقت نکردیم شیطونی کنیم برای همین گفتم بسه اگه ادامه میدادی رضا لازم میشدم داشتم شاخ در میاوردم.پریود ،شیطونی ،رضا لازم .اصلا انگار مارو عوض کرده بودن هیچوقت از این الفاظ استفاده نکرده بودیم پیش هم.
یه دفعه جفتمون خندمون گرفت
خلاصه لباس ها رو یکی یکی پرو کردیم تا رسیدیم به نایلون لباس های او مغازه لباس زیر فروشی با خنده گفتم نکنه اینا هم میخوای بپوشی؟
آره مگه چیه ما که بدن هم رو ببینیم مشکلی نیست فقط برای شرت پوشیدن باید چشمات رو درویش بکنی چون اون فقط یه چشم بهش محرمه.
خیلی بی آبرویی دختر زشته.
اصلنم زشت نیست وقتی شوهر کردی میفهمی خوشگله .
اینو گفتو شرو کرد خندیدن و درآوردن تاپ و سوتینش ولخت وایسادبه گشتن داخل کیسه وپیدا کردن برای پوشیدن یه لباس یه سوتین سبز فسفری در آورد بعد کیسه رو داد به من گفت ست شرت همین رو پیدا کن.
شرو کردم به گشتن اول تاب و شلوار خودم رو در آوردم بعد شرت راضیه رو.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *